اون روز

ساخت وبلاگ
من توي زندگيم عكس خيلي گرفتم ولي بين همه اونا اين عكس برام يه حس و حال ديگه داره . يه مفهوم ديگه.

چند وقتي بود كه گمش كرده بودم . نمي دونستم كجاست . فيلمش رو هم نداشتم كه از روش دوباره ظاهر كنم . تا اينكه چند روز پيش دوباره پيداش كردم .

اين عكس شايد به چشم بقيه اصلا مشخص نباشه كه چيه .

منظر عكس ديد منه از فضاي خالي زير پام . توي كارگاه كنار لبه كلاهك بزرگ مسير لهستانيهاي ديواره علم كوه.

اگه از اونجا هر چيزي به پايين مي افتاد بدون برخورد به هيچ چيزي مستقيم حدود 200 متر مي رفت پايين  بدون اينكه به چيزي برخورد بكنه . من توي كارگاه بالا بودم و اون نقطه زرد رنگ كلاه دوستم محمده كه  داره صعود مي كنه و مي آد پيش من .

اون روز ما از بالاي كلاهك به سمت مسير فرانسوي ها تراورس كرديم و از پاندوله ها  برگشتيم توي مسير  فرانسوي ها و فرود اومديم پايين .

اون روز دو نفر هم بالاي سر ما صعود مي كردن . اون روز وقتي ما رسيديم اول يخچال اونا بالاي مسير بودن . اون روز اونا اصلا به اين فكر نبودن كه ما اون پايين هستيم . اون روز  يهو رگباري از سنگ كه از پاي اونا در مي رفت خالي شد روي سر ما. از 400 متر بالاتر ...

اون روز يه سنگ 20 سانتي صورت من خورد به ديواره و پودر شد. كافي بود 20سانت اينور تر بخوره.

اون روز هر سنگي كه پايين مي خورد بر اثر سرعتش پودر مي شد و تركش هاش پرت مي شد به دور و بر.

اون روز محمد به من مي گفت :‌تو اول بر كه چيزيت نشه من به اون مي گفتم .

اون روز وسط يخچال وقتي باز صداي ريزش  سنگ  اومد بالا سرمو نگاه كردم و ديدم كه انگار صدها كلاغ سياه دارند شيرجه مي رن طرف ما.

اون روز اونجا مثل قلعه سنگ باران بود.

اون روز سرمو تو دستام گرفتم  و منتظر بودم كه يه سنگ كوبيده بشه رو پشتم . 

اون روز وقتي همه چيز آروم شد سرمو بلند كردم و ديدم هم من زنده موندم هم محمد.

اون روز يه آن همه جا ساكت شد. ما دو تا بهم خيره بوديم . 

اون روز نمي دونستيم باز ريزش مي شه يا نه ؟

اون روز دويديم سمت كارگاه آخر بالاي گل سنگ ها

اون روز توي آخرين كارگاه فرود سر محمد داد زدم :‌مي گم برو پايين تو امانتي پسر.

اون روز وقتي بعد از محمد فرود رفتم و با هم به سمت پايين تر دويديم وقتي رسيديم جايي كه ديگه سنگ نمي اومد نشستيم و زار زار گريه كرديم .

نمي دونم از ترس مرگ بود. يا خوشحالي زندگي دوباره.

هر چي بود اونوز من يه برادر پيدا كردم .

اون روز  ما دوباره  هر دو با هم به دنيا برگشتيم 

واسه همينه كه من اين قدر اين عكس رو دوست دارم.

 

همين

خاطرات سرزمین  برفی...
ما را در سایت خاطرات سرزمین  برفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eigerdream بازدید : 127 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 18:47